ارسطو در بيان ساختارى كه براى انسان مى شناسد از ساختار گياهان و جانوران خرد و كلان آغاز كرده بهره مى جويد. از نظر او هر جانورى يك طبيعت يا نفس ويژه دارد كه تمام حركات زيستى آن را شكل مى دهد و ايجاد مى كند. نفس يا طبع گياهان موجد تغذيه آنهاست . تنوع جانوران ناشى از تنوع نفس آن ها و بسته به نيروى ويژه هر يك از آنهاست . نفس جـانـوران داراى عـلائق يـا اميالى است كه موجد حركات زيستى خاص هر يك از آنها ناشى مى شود.
نفس انسانى نفسى جامع نفس گياهى و نفس جانورى بعلاوه نفس ويژه خويش است كه عبارت بـاشـد از قـوه عـاقله . به علت همين جامعيت ، انسان كارى مى كند كه هم ساير جانوران مى كـنـنـد و هـم گـيـاهـان ، و آن عـمـل تـوليـد مـثـل اسـت . ايـن عـمـل ، كـاركـردى از نـفـس تـغـذيـه كـنـنـده اسـت . چـنـانـكـه عـمـل ادراك بـه قـوه شـهـويـه مـربـوط اسـت كـه بـه حـيـوانـات تـعـلق دارد. دو عـمـل ويـژه انـسـان كـه او را از گـياهان و جانوران متمايز مى گرداند تفكر است و محاسبه گرى . نفس ، يك شى ء نيست بلكه يك توانايى موجود در يك موجود زنده است .
او كه ساختار چهار جزئى افلاطونى را براى انسان مى پذيرد به اين انديشه سوق داده مـى شـود كـه انـسـان احـتـمـال دارد تـابـع خشم خويش گردد يا تابع شهوت حيوانى كه خـوردن ، آشـامـيـدن و تـوليـد مـثـل بـاشـد يـا تـابـع عـقـل خـويـش . بـديـنـسـان سـه گـونـه شـخـصـيـت و گـروه اجـتـمـاعـى شـكـل مـى گـيـرد. امـا بـهـتـريـن آنـهـا كـسـى اسـت و گـروهـى كـه مـطـابـق عـقـل كـه خـصـيـصـه ويـژه انـسـانـى بـاشـد زنـدگـى و عـمـل كـنـد. مـى گـويـد: آنچه مختص هر چيزى است بالطبع بهترين و مطلوب ترين چيز بـراى آن چـيـز اسـت . بـنـابـرايـن زنـدگـى مـطـابـق عـقـل بـراى انـسـان بـهـتـريـن و مـطـلوب تـريـن زنـدگـى اسـت . زيـرا عقل بيش از هر چيز ديگر به انسان اختصاص يافته است . پس اين زندگى ، سعادتمندانه ترين (خوش ترين ) زندگى نيز هست .
زنـدگـى مـسـتـقـل جـداى از مـردم و سـيـاسـت كـه بـرتـريـن عمل در آن تاءمل فلسفى باشد برترين آرزوى ارسطو بشمار آمده از سوى او اتخاذ و به ديگران توصيه مى شود.
ادامه مطلب